معنی نیروی جاذبه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نیروی جاذبه

نیروی گرانش


جاذبه

کشش، گرانش، ربایش

فارسی به انگلیسی

حل جدول

نیروی جاذبه

گرانش


نیروی حیات

جان، نیروی زندگی؛ نیرویی که تن به آن زنده است.


جاذبه

گیرایی

کشش

گرانش

لغت نامه دهخدا

نیروی

نیروی. (اِ) نیرو. رجوع به نیرو شود: دانای یونان... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری. (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

نیروی

(اسم) (نیرو) : ((دانای یونان. . . پس یاد کرد نیروی و کار کرد و کار پذیری. . . ))


جاذبه

برگرداننده چیزی از جای خودش، نیروی کشش و جذب

فرهنگ معین

جاذبه

(ذِ بِ) [ع. جاذبه] (اِفا.) نیرویی که اجسام را به طرف خود می کشد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

جاذبه

جذب، جذبه، جلب، گیرایی، کشش، ملاحت،
(متضاد) دافعه

فرهنگ عمید

جاذبه

نیرویی که همۀ اجسام و اشیا را به‌سوی یکدیگر جذب می‌کند، گرانش،
(صفت) =جاذب

فارسی به عربی

جاذبه

جاذبیه

فارسی به آلمانی

جاذبه

Die attraktion -en [noun]

معادل ابجد

نیروی جاذبه

987

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری